قصه شب
دیشب طبق معمول ساعت نه و نیم اومدیم توی اتاقت تا برات کتاب قصه بخونم و قرآن بخونی و بخوابی ... یه کتاب آوردی به چه گندگی هر چی می خوندم تموم نمیشد منم چند تا صفحه اش رو وقتی حواست نبود دو تا یکی کردم آخه 35 صفحه بود .....!! توی هر صفحه در باره یه شیء یا کسی بصورت شعر توضیح داده و تو باید حدس میزدی که اون چیه یا کیه ... رسیدیم به این شعر : اون چیه که یه باغ پر گل رنگارنگه گل داره و بوته داره قشنگه این باغ گل که باصفاست حیف که همیشه زیر پاست گلهای او کوچیک و بزرگتر نمیشن با اینکه آب نمیخورن خراب و پرپر نمیشن گفتم اون چیه ؟ دوباره این بیتش رو خوندم که این باغ گل که با صفاست &...